خاطرات

معلمی عشق وخاطرست.وتقدیم به تمام کودکان آسمانی ام

خاطرات

معلمی عشق وخاطرست.وتقدیم به تمام کودکان آسمانی ام

میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی
فقط ما مانده ایم که هنوز از بهار لبریزیم
برای من که دلم چون غروب پاییز است
صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است . . .

نظرات 1 + ارسال نظر
رها پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 23:42 http://IDEA90.BLOGSKY.com

جسم بی جانم را می کشانم تالب پنجره و خاطرات پاییزی را آرام سر می کشم.

بغضی راه نفسم رابسته که بوی ماه مهر راحس نمیکنم !!!

دوست دارم دوباره قدم بگذارم در آن خیابان پر از چنار!

و تمام کلمه هایی که با بی شروع می شود زیر پایم له کنم :بی حسی-بی تابی ـبی وفایی

تمام چیزهایی که با نا آغاز می شود را یکجا جمع کنم وآتش بزنم :نامردی-ناراستی-نامهربانی

تمام بد ها را از وجودم بتکانم و تماشا کنم برگریزان خودم را!

دوست دارم خش خش برگهای زرد وسرخ را زیر پایم بشنوم و تند تند بدوم تا مدرسه !

دوست دارم از سرمای پاییز انگشتانم یخ بزند

ودستان خالی ام در دست دوستانی گرم شود

که چرخ می زدند و شعر کودکی را بامن می خواندند:

خوشحال وشاد و خندانم

قدر دنیا رو می دانم

خنده کنم من-دست بزنم من-شادانم

بیایید باهم بخوانیم

ترانه جوانی را

عمر ما کوتاه ست

چون گل صحراست

پس بیایید شادی کنیم

(رها)
دلنوشته ای تقدیم به دوست خوبم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد