خاطرات

معلمی عشق وخاطرست.وتقدیم به تمام کودکان آسمانی ام

خاطرات

معلمی عشق وخاطرست.وتقدیم به تمام کودکان آسمانی ام

گفتار هفته

۱.به یاد داشته، باش دست نیافتن به آنچه میخواهی 

 گاهی از اقبال بیدار تو سرچشمه میگیرد. 

 

 

۲.قواعد را فراگیر تا به چگونگی  شکستن  آنها به  

گونه ای شایسته ،اگاه باشی.

نظرات 1 + ارسال نظر
معلم جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 19:19

روزهاگذشت وگنجشک باخداهیج نگفت.فرشتگان سراغش را از خداگرفتندوخداهروقت به فرشتگان اینگونه میگفت:
می اید ومن تنها گوشی هستم که غصه هایش رامیشنوم.
ویگانه قلبی ام که دردهایش رادرخودنگه میدارد.
سرانجام گنجشک روی شاخه ای ازدرخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند.
گنجشک هیچ نگفت وخدالب به سخن گشود:
بامن بگوانچه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت:لانه کوچکی داشتم ارامگاه خستگی هایم بودوسرپناه بی کسی ام توهمان راهم ازمن گرفتی.این طوفان بی موقع چه بود؟؟
چه میخواستی ازلانه محقرم؟کجای دنیاراگرفته بود؟؟
وسنگینی بغض راه کلامش رابست.سکوتی درعرش طنین اندازشد.
فرشتگان همه سربه زیرانداختند وخداگفت؟
ماری درلانه ات بود خواب بودی به بادگفتم تالانه ات راواژگون کند.
انگاه توازکمین مارپرگشودی.گنجشک درخدایی خدامانده بود.خداگفت:وچه بسیاربلاهاکه بواسطه محبتم ازتو دورکردم وتوندانسته به دشمنی ام پرداختی.
اشک دردیدگان گنجشک نشسته بود.ناگاه چیزی دردرونش جرقه زد..های های گریه هایش ملکوت خداراپرکرد.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد