خاطرات

معلمی عشق وخاطرست.وتقدیم به تمام کودکان آسمانی ام

خاطرات

معلمی عشق وخاطرست.وتقدیم به تمام کودکان آسمانی ام

عاشقان عیدتان مبارک..

آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . .
  

نور عترت آمد از آیینه ام 

کیست در غار حرای سینه ام 

رگ رگهایم پیغام احمد میدهد 

سینه ام بوی محمد میدهد  

نظرات 2 + ارسال نظر
. یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:02

گل

مریم دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:19

عیدت مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد