خاطرات

معلمی عشق وخاطرست.وتقدیم به تمام کودکان آسمانی ام

خاطرات

معلمی عشق وخاطرست.وتقدیم به تمام کودکان آسمانی ام

لازم است...

لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!

لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟!

لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!

لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بی‌خیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه ؟!

 

لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!

لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه ؟!

و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم... آیا ارزشش را داشت ...؟!   

زیبائی در فراتر رفتن از روزمرگی‌هاست...

انتظار در ماه خدا

ساعات عمرمن همگی غرق غم گذشت

         دست مرا بگیرکه آب ازسرم گذشت

 تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

         یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت

 مولا، شمار درد دلم، بی نهایت است

          تعداد درد من به خدا از رقم گذشت  

التماس دعا
 

ماه خدا

 

یاد دارم در غروبی سرد سرد

 

می گذشت از کوچه ما دوره گرد

 

داد میزد کهنه قالی می خرم

 

دست دوم جنس عالی می خرم

 

کاسه و ظرف سفالی می خرم

 

گر نداری کوزه خالی می خرم

 

اشک در چشمان بابا حلقه بست

 

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

 

اول ماه است و نان در سفره نیست

 

ای خدا شکرت ولی این زندگی ست؟

 

بوی نان تازه هوشش برده بود

 

اتفاقاً مادرم هم روزه بود

 

خواهرم بی روسری بیرون دوید

 

گفت آقا سفره خالی می خرید؟؟ 

 

التماس دعا 

به تو می اندیشم

چند روزیست که تنهـا به تو می اندیشــم

از خـودم غافـلم اما به تــو می اندیشـــم

شب که مهتاب در آیینه ی من می رقصـد

می نشینم به تماشا به تو می اندیشــم

چــیستی........؟؟خــواب وخیالــی........؟؟

کــــه در ایـــن خــلوت شـــبها تنهـــا ........   

اعیاد شعبانیه مبارک

بنازم ماه شعبان راکه با شادی قرین باشد

در او میلاد عباس(ع) و حسین (ع) و ساجدین باشد

به نیمه چون رسد شعبان ماهش تابنده تر گردد

چرا چون چشم زهرا(س) روشن از روی پسر گردد

شعف در نیمه شعبان به قلب عاشقان باشد

جهان در انتظار مهدی صاحب الزمان

 (عج) باشد   

التماس دعا

برای تو

روزهای سخت چه دیر می گذ رند و چقدر آزرده خاطرم میسازند.
و ناگهان روزهای شیرین از راه می رسند و روزهای تار خیلی زود فراموش می شوند و این چرخه همچنان ادامه دارد
چه آسان زندگی به بازی می گیرد ما را بدون اینکه به آن فکر کنیم ، بدون اینکه فرصت لبخند زدن به خودمان را به ما بدهد درگیرمان می کند وما هم از پی آن می خندیم و گریه می کنیم

گاهی اوقات چقدر مسخره به نظرم میرسد بازی های زندگی که اگر غافل شویم به واقع مارا به مسخره می گیرد و درخود فرو می برد ، خیلی بزرگی می خواهد ارزش زندگی خود را دانستن.

نمی خواهم در بند این وآن باشم...،بس است.می خواهم در بند خود باشم...
نمی خواهم فکرم از آن دیگرانی باشد که ذره ای به من فکرنمیکنند.

فکرم را،ذهنم را و روحم را برای خودم می خواهم تا زندگیم را از نو برای خودم و آنهایی که دوستشان دارم بسازم. 



عاشقان عیدتان مبارک..

آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . .
  

نور عترت آمد از آیینه ام 

کیست در غار حرای سینه ام 

رگ رگهایم پیغام احمد میدهد 

سینه ام بوی محمد میدهد  

امید

خدا در مکان های دو از انتظار

به دست افرادی دور از انتظار

و در مواقعی تصور ناپذیر

معجزات خود را به انجام می رساند.

برای آن مهربانِ توانا ، غیرممکن وجود ندارد ...

همیشه ، همیشه و همیشه امیدی هست ...

دلتنگم

عکس عاشقانه

بی تو این فاصله ها طاقت من را برده

ساعتم زنگ زده ، عقربه هایش مرده

کاش باور کنی از دوری تو دلتنگم

این دل خسته ام از دوری تو پژمرده

کاش می شد...

کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد
کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد

کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد
کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد

کاش می شد با نسیم شا مگاه برگ زرد یاس ها را رنگ کرد
کاش می شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد

کاش می شد در سکوت دشت شب ناله ی غمگین باران را شنید
بعد ، دست قطره ها یش را گرفت تا بها ر آرزوها پر کشید

کاش می شد مثل یک حس لطیف لابه لای آسمان پرنور شد
کاش می شد چا در شب را کشید از نقاب شوم ظلمت دور شد

کاش می شد از میا ن ژاله ها جرعه ای از مهر با نی را چشید
در جواب خوبها جان هدیه داد سختی و نا مهربانی را شنید